کد مطلب:51807
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:6
اساسا عدم هيچ است، چطور ميتوان «هيچ» را درك كرد؟
ما عدم را با مقايسه با وجود درك مي كنيم؛ مثلا هنگامي كه دوست ما در برابر چشمان ماست، شبكيه چشم ما تصوير او را به كمك اعصاب بينايي به مغز رسانده و به اين وسيله از وجود او در مقابل خود با خبر مي شويم، زيرا وجود او اثر خاصي در اعصاب بينايي ما گذاشته است، اما هنگامي كه خداحافظي كرد و رفت، آن تصوير و اثر پذيري را در خود نمي يابيم. از مقايسه اين دو حالت با يكديگر، مفهوم«عدم» در ذهن ما پيدا ميشود.
مثلاً از راه گوش و ساير حواس نيز ميتوانيم با اين مفهوم آشنا شويم صداي دلنواز مرغي از شاخه درختان به صورت «امواج صوتي» به گوش ما مي رسد و احساسات مختلفي را در ما به وجود مي آورد، ناگهان آن مرغ خاموش شده و ديگر آن اثر پذيري مخصوص در برابر امواج صوت را احساس نمي كنيم. از مقايسه اين دو حال با هم، مفهوم عدم در ذهن ما منعكس ميگردد و گرنه ما هرگز نه چهره عدم را با چشم ديده ايم و نه آوازش را با گوش شنيدهايم.
گرچه درك مفهوم عدم در يك مورد كافي است كه عدم موضوعات ديگر را نيز با مقايسه با آن دريابيم، ولي اگر بخواهيم حالتي كه از فقدان هر يك از موجودات به ما دست مي دهد، به خوبي دريابيم بايد عدم را در هر مورد، جداگانه درك كنيم. اين موضوع را به خاطر داشته باشيد.